hope

ساخت وبلاگ
چهارده سالم بود که داداشم ازدواج کرد خانومش با بقیه فرق می کرد.

همش مجله های سینمایی می خوند و فیلم می دید. فیلمایی که برادرش 

از تهران گیر می آورد و واسش می فرستاد.

با تماشای اون فیلما دنیای منم عوض شد. آرزو عاشق اینگرید برگمن بود.

آرشیو همه ی فیلماشو داشت. پوستراشو زده بود به دیوار. مامانم و صنم از

کاراش حرص می خوردن. ولی داداشم می گفت مهم اینه که قورمه سبزی

خوب جا بیفته و بوش تو خونه بپیچه که اینم به راهه. بقیه ش دیگه با یه بچه

حل می شه. بذارین یه شکم بزاد. همین طورم شد.

یه روز همه ی اون پوسترا و فیلما رو به من داد و گفت من جرات و جربزه شو

نداشتم ولی تو واسه رسیدن به رویاهات کوتاه نیا…!

 

دختری با اسانس عاشقی ...
ما را در سایت دختری با اسانس عاشقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahsaesteghlalona2o بازدید : 63 تاريخ : پنجشنبه 23 خرداد 1398 ساعت: 20:30