همش مجله های سینمایی می خوند و فیلم می دید. فیلمایی که برادرش
از تهران گیر می آورد و واسش می فرستاد.
با تماشای اون فیلما دنیای منم عوض شد. آرزو عاشق اینگرید برگمن بود.
آرشیو همه ی فیلماشو داشت. پوستراشو زده بود به دیوار. مامانم و صنم از
کاراش حرص می خوردن. ولی داداشم می گفت مهم اینه که قورمه سبزی
خوب جا بیفته و بوش تو خونه بپیچه که اینم به راهه. بقیه ش دیگه با یه بچه
حل می شه. بذارین یه شکم بزاد. همین طورم شد.
یه روز همه ی اون پوسترا و فیلما رو به من داد و گفت من جرات و جربزه شو
نداشتم ولی تو واسه رسیدن به رویاهات کوتاه نیا…!
دختری با اسانس عاشقی ...
برچسب : نویسنده : mahsaesteghlalona2o بازدید : 63